تاریخ : سه شنبه 92/11/15 | 5:14 عصر | نویسنده : محبوبه
ه قرار بود هرکسی بزرگترین غمش رو برداره و ببره تحویل بده، با دیدن غمهای دیگران آهسته غمش رو توی جیبش میگذاشت و به خونه برمیگشت... باور کن ;)
تاریخ : سه شنبه 92/11/15 | 5:6 عصر | نویسنده : محبوبه
کاش زمین گرد نبود . . . آنگاه گوشه ای می یافتم وپنهان می شدم . . . شاید زندگی فراموشم کند ! . .
تاریخ : سه شنبه 92/11/15 | 4:52 عصر | نویسنده : محبوبه
روزگـار میخندے ؟ کـمے حرمـت نگـہ دار بے حیا ! مگـر نمے بینے سیـاه پــوش آرزو هـا شـده ام ..
تاریخ : سه شنبه 92/11/15 | 4:46 عصر | نویسنده : محبوبه
دلم یک مزرعه میخواهد یک تو یک من وگندم زاری طلایی رنگ که هوایش آکنده باعطرنفس های توباشد...
تاریخ : یکشنبه 92/11/6 | 5:47 عصر | نویسنده : محبوبه
.: Weblog Themes By Pichak :.