سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : یادداشت ثابت - جمعه 92/10/14 | 8:41 عصر | نویسنده : محبوبه

لحظه های شیرینی که به تو دل بستم از تو پرسیدم من تو منی یامن تو؟؟! و تو گفتی : هر دو من به تو پیوستم گفتم ای کاش پناهم باشی همه جا و همه وقت دست تو در دستم تکیه گاهم باشی ...... و تو گفتی هستم تاآخرین نفس درکنارت هستم ... آری عاشقتم و این تنها حرف من است




تاریخ : یادداشت ثابت - شنبه 92/9/17 | 9:42 صبح | نویسنده : محبوبه
گاهی اوقات نمیدونم با تقدیر خدا چه کنم فقط اینو میدونم یعنی به این نتیجه رسیدم که چیزی جز سکوت کردن ندارم و این سکوت اینقدر تلخه که ممکنه تلخی اون زندگی رو تلخ کنهگاهی باید با اونچه که برای ما به وجود میاد کنار اومد اگه بخوای به خودت سخت بگیری زندگی هم به تو سخت میگیرهمن واسه امروز چه خیال هایی که نداشتم چه برنامه هایی که ساعت ها نشسته بودم و برای خودم میچیدم دوست داشتم امروز یک روزی بشه خاطره انگیزکه واست شیرین باشه و اگه سال های سال هم بگذره و دوباره برگردی به این روز بازم لبخند روی لبات بشینهولی متاسفانه یا نمیدونم خوشبختانه بخت و اقبال تو این مورد با ما یار نبود و چرخ روزگار به کام ما نچرخیدگاهی وقتا با سن کمی که دارم وقتی فکر میکنم متوجه میشم خیلی چیزا رو تجربه کردم و در تمام تجربیاتم هم به این نتیجه رسیدم که نباید زندگی رو اونطور که میخوای بسازی باید با زندگی  اونطور که میخواد بسازی


تاریخ : سه شنبه 93/7/22 | 5:12 عصر | نویسنده : محبوبه

عشق من ، گل من ، وجود من ،من تو را به اندازه شعله سوزان خورشید دوست دارم.

من تو را به اندازه عضمت دریاها و اقیانوسهای بی کران دوست دارم، کاش تو هم کمی در دریای پرطلاتم زندگیم دوام می آوردی ، ولی چه آسان خود را به دست امواج سپردی و دور شدی و دور شدی و …

ای کاش نمی رفتی و مرا تنها نمی گذاشتی ، عشق من ، زیبای من ، پری من ، من همانم که چشمانم اقیانوس عشق تو و سینه ام آرامگاه  دل تو بود، حال تو را چه شده است؟

ببین که چگونه تقدیر زندگی انسانها را می رباید و دستها را خالی می گذارد.

 

ای کاش بازهم کنارم بودی و لحظات با تو بودن هایم باز هم تکرار می شدند. ای کاش باز هم گرمی وجودت سردی زمستان را برایم قابل تحمل می کرد ، و چه زیبا بود روی برف راه رفتنهایمان.

ای کاش باز هم مثل روزگاران قدیم با تمام وجود به چشمانم می نگریستی و آهسته سر بر سینه ام گذاشته و آرام می گرفتی.

عشق من ، دلتنگم ، غمگینم و خسته. دلم برای با تو بودنها تنگ شده. دلم برای خنده های زیبایت تنگ شده.

عشق من برگرد. برگرد و عاشق خسته ات را دوباره به اوج ببر که حال وقت رفتن نبود ، وقت تنهایی نبود و من ، و من طاقت خالی ماندن دستانم را ندارم. برگرد و بازهم دستانم را گرمی بخش . برگرد و باز هم دلم را نورانی کن ، که همانا تو معشوق من هستی و همیشه خواهی بود.

کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و مرا از این غذاب رها می کردی.

گل من زندگی بی تو شیرین نیست.

دستان سردم دیگر توان گرفتن چیزی ندارد و پاهای سستم را یارای حرکت نیست و در دلم آشوبی است.

عشق من دیگر هیچ چیز مثل سابق نیست.

دیگر زندگی شیرین نیست.

اگر میدانستی که چقدر دوستت دارم هرگز قلبم را نمی شکستی…

و هرگز تنهایم نمی گذاشتی…

ای کاش میدونستی تنهایی بدترین درد دنیاست........




تاریخ : سه شنبه 93/7/22 | 5:5 عصر | نویسنده : محبوبه




تاریخ : شنبه 92/11/26 | 9:35 صبح | نویسنده : محبوبه

جا گذاشتی . . . ! رد خاطراتت را جا گذاشتی مال ناراضی از گلوی ما پایین نمیرود بیا برش دار . . .




  • فال حافظ
  • قالب پرشین بلاگ
  • ضایعات