سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 92/2/12 | 12:44 عصر | نویسنده : محبوبه

من سرم توی کار خودم بود 

.
.

.
بعد یه روز یه نفرو دیدم

 

.

t6wzje97o9ilollrob.jpg.

. اون این شکلی بود

.
hrsz9eew6setdl6ynl72.jpg.

. ما اوقات خوبی با هم داشتیم

.

esalpypi2u00zq6lav9s.jpg.

. من یه کادو مثل این بهش دادم

.
6uwago0r0tv8vm97sulj.jpg

وقتی اون کادومو قبول کرد من اینجوری شدم

.
llcl1sai8f2vmrgi3m5a.jpg

. ما تقریبا همه شبها با هم گفت و گو میکردیم

.
pcli2y315zdkn23r6o6q.jpg

. وقتی همکارام من و اونو توی اداره دیدن

اینجوری نگاه میکردن

. .

qofitv0n71ye7tjkahx.jpg

. و منم اینجوری بهشون جواب میدادم

.
no6uezt96r6uxhirga69.jpg

. اما روز ولنتاین

اون یه گل رز مثل این داد به یه نفر دیگه

.
m2urkhhaqy4s75e8awe.jpg.

. و من اینجوری بودم

.
2gzyyzowmjm6daikcmrj.jpg

. بعدش اینجوری شدم

.
vls9f1s75f20mnozax82.jpg

li8k0gqyotu7tucksyv.jpg
.

.

احساس من اینجوری بود

.
l2bk37zxwklh9es2c8m.jpg
.

.

بعد اینجوری شدم

.
7cqbkv0azyih6qfu2lhi.gif

.

.

بله….آخرش به این حال و روز افتادم

.
irfzp6bnctx1pqug87f1.jpg
.

.

پدر عاشقی بسوزه

. .
u5a6pospwgyljdufhoj.jpg




تاریخ : پنج شنبه 92/2/12 | 12:26 عصر | نویسنده : محبوبه

مانند یک بهار....


مانند یک عبور....

از راه می رسی و مرا تازه می کنی.


همراه تو هزار عشق از راه می رسد

همراه تو بهار...

بردشت خشک سینه من سبز می شود.


وقتی تو می رسی....

در کوچه های خلوت و تاریک قلب من ...

مهتاب می دمد...


وقتی تو می رسی...

ای آرزوی گم شده بغض های من...

من نیز با تو به عشق می رسم




تاریخ : پنج شنبه 92/2/12 | 12:16 عصر | نویسنده : محبوبه

بعضی ها اینجوری هستند،بعضی ها اون جوری
بعضیها شعرشان سپید است، دلشان سیاه
بعضیها شعرشان کهنه است، فکرشان نو
بعضیها شعرشان نو است، فکرشان کهنه
بعضیها یک عمر زندگی میکنند برای رسیدن به زندگی
بعضیها زمینها را از خدا مجانی میگیرند و به بندگان خدا گران میفروشند


بعضیها حمال کتابند
بعضیها بقال کتابند
بعضیها انباردارکتابند
بعضیها کلکسیونر کتابند
بعضیها قیمتشان به لباسشان است، بعضی به کیفشان و بعضی به کارشان
بعضیها اصلا‏ قیمتی ندارند
بعضیها به درد آلبوم میخورند
بعضیها را باید قاب گرفت
بعضیها را باید بایگانی کرد
بعضیها را باید به آب انداخت
www.3ali3.com
بعضیها هزار لایه دارند
بعضیها ارزششان به حساب بانکیشان است
بعضیها همرنگ جماعت میشوند ولی همفکر جماعت نه
بعضیها را همیشه در بانکها میبینی یا در بنگاهها
بعضیها در حسرت پول همیشه مریضند
بعضیها برای حفظ پول همیشه بیخوابند
بعضیها برای دیدن پول همیشه میخوابند
بعضیها برای پول همه کاره میشوند
بعضیها نان نامشان را میخورند
بعضیها نان جوانیشان را میخورند
بعضیها نان موی سفیدشان را میخورند
بعضیها نان پدرانشان را میخورند
بعضیها نان خشک و خالی میخورند
بعضیها اصلا نان نمیخورند
بعضیها با گلها صحبت میکنند
بعضیها با ستارهها رابطه دارند
بعضی ها صدای آب را ترجمه میکنند
بعضی ها صدای ملائک را میشنوند
بعضی ها صدای دل خود را هم نمیشنوند
بعضی ها حتی زحمت فکرکردن را به خود نمیدهند
بعضی ها در تلاشند که بیتفاوت باشند
بعضی ها فکر میکنند چون صدایشان از بقیه بلندتر است، حق با آنهاست
بعضی ها فکر میکنند وقتی بلندتر حرف بزنند، حق با آنهاست
بعضی ها برای سیگار کشیدنشان همه جا را ملک خصوصی خود میدانند
بعضی ها فکر میکنند پول مغز میآورد و بی پولی بی مغزی
بعضی ها برای رسیدن به زندگی راحت، عمری زجر میکشند
بعضی ها ابتذال را با روشنفکری اشتباه میگیرند
بعضی از شاعران برای ماندگار شدن چه زجرها که نمیکشند
بعضی ها یک درجه تند زندگی میکنند، بعضیها یک درجه کند
هیچکس بیدرجه نیست
بعضی ها حتی در تابستان هم سرما میخورند
بعضی ها در تمام زندگیشان نقش بازی میکنند
بعضی از آدمها فاصله پیوندشان مانند پل است، بعضی مانند طناب و بعضی مانند نخ
بعضی ها دنیایشان به اندازه یک محله است، بعضی به اندازه یک شهر
بعضی به اندازه کرة زمین و بعضی به وسعت کل هستی
بعضی ها به پز میگویند پرستیژ
بعضی ها خیلی جورهای مختلف هستند
شما چطور؟ آیا شما هم از این بعضی ها هستید ؟




تاریخ : پنج شنبه 92/2/12 | 12:14 عصر | نویسنده : محبوبه

jomlat (14)jomlat (15)jomlat (16)jomlat (13)jomlat (12)jomlat (11)jomlat (8)jomlat (9)jomlat (10)jomlat (5)jomlat (6)jomlat (7)jomlat (4)jomlat (2)jomlat (1)




تاریخ : یکشنبه 92/2/8 | 12:3 عصر | نویسنده : محبوبه

آخرین جرعه این جام

 

مهرورزان زمانهای کهن

هرگز از خویش نگفتند سخن

که در انجا که «تو»یی

برنیاید دگر آواز از «من»!

 

ما هم این رسم کهن را بسپاریم به باد

هرچه میل دل و دوست،

بپذیریم به جان

هرچه جز میل دل اوست

بسپاریم به باد!

 

آه باز این دل سرگشته ی من

یاد آن قصه ی شیرین افتاد:

آزمون بود و تمنای دو عشق       بیستون بود و تمنای دو دوست

در زمانی که چو کبک

تیشه میزد«فرهاد»! خنده میزد«شیرین»

 

نه توان گفت به جانبازی فرهاد

«افسوس»

 

نه توان کرد ز بیداری شیرین

«فریاد»

 

کار شیرین به جهان شور برانگیختن است

عشق در جان کسی ریختن است !

کار فرهاد برآوردن میل دل دوست .

خواه با شاه درافتادن و گستاخ شدن

خواه با کوه در آویختن است.

رمز شیرینی این قصه کجاست؟

که نه تنها شیرین بی نهایت زیباست؟

آن که آموخت به ما درس محبت میخواست:

جان چراغان کنی از عشق کسی

به امیدش ببری رنج بسی

تب و تابت بودت هر نفسی

به وصالی برسی یا نرسی!


سینه بی عشق مباد!!!

مطالب بالا برگرفته از وبلاگ زیبای آخرین جرعه این جام به قلم هستی میباشد که در اینجا منتشر گردید و به خوانندگان عزیز  توصیه میکنم اگر اهل شعر هستن و به اشعار زیبا و عاشقانه علاقه دارند حتما سری به این وبلاگ بزنند




  • فال حافظ
  • قالب پرشین بلاگ
  • ضایعات