با من بگو
سیاوش
این چندمین گذارِ تو از کوهِ آتش است؟
سودابه های سودا
هر روز، هیمه های هوس را
در امتدادِ راهِ تو
انبار می کنند
ای جسته بارها
از شعله زارها
با توسن بلند
این بار هم ز بیشه ی آتش
تازان و سرفراز
گذرکن
زان سان که عاشقانِ شکوهت
در سورگاهِ آخرِ هر سال
خود آزمونِ جَستن از انبوه شعله را
تکرار می کنند
با من بگو
سیاوش
ای گُردِِ سربلند!
این چندمین گذارِ تو از کوه آتش است؟
69 رضا افضلی
با من بگو
سیاوش
این چندمین گذارِ تو از کوهِ آتش است؟
سودابه های سودا
هر روز، هیمه های هوس را
در امتدادِ راهِ تو
انبار می کنند
ای جسته بارها
از شعله زارها
با توسن بلند
این بار هم ز بیشه ی آتش
تازان و سرفراز
گذرکن
زان سان که عاشقانِ شکوهت
در سورگاهِ آخرِ هر سال
خود آزمونِ جَستن از انبوه شعله را
تکرار می کنند
با من بگو
سیاوش
ای گُردِِ سربلند!
این چندمین گذارِ تو از کوه آتش است؟
69 رضا افضلی
چهارکودک من
چهاررشتة زنجیرِدست و پای پدر
چهار قفل به لبها
چهار میخِ صلیب
به جُل جتایِ معاش
چهارکودکِ من
چهار جوجه که در آستانِ در، هر شب
به جیک جیک ز من آب و دانه می خواهند.
چهارکودک من
چهارتن که شهیدِ کتاب و شاعری اند
زنم، شهیدِ ششم
که سود نابرده،
ازین شراکتِ خود سال ها زیان برده ست
چهارکودکِ من
چهارسدّ بلند
به راهِ چشمة بی انتهای احساسم
چهارکودکِ من
چهاردزدِ مسلّح به مهربانی و عشق
که می برند ز من سکّه های احساسم. رضا افضلی
همه ما ادما یک روزی دلمون میگیره یک چیز طبیعه حالا علتش بماند واسه هر کسی یک علتی داره دیشب دلم گرفت دلیلشو نمیدونستم ولی احساس تنهایی میکردم یک سری به گوشیم زدم چشمم به دفتر تلفنم افتاد وقتی واردش شدم دیدم کلی شمارست همینطور که پایین میرفتم اسم های رو دیدم که یاد آور بهترین روزای زندگیم بودن ناخودآگاه لبخند رو لبم اومد به یکیشون که خیلی دوسش داشتم زنگ زدم و کلی با هم صحبت کردیم وقتی که تلفنو قطع کردم به کل یادم رفته بود که چند دقیقه پیش پقدر احساس دلتنگی میکردم حالم به کل عوض شده بود اون لحظه بود که با خودم گفتم چقدر خوبه ما ادما هر از گاهی یک سری به دفتر تلفنمون بزنیم.......
دلم بدجوری هوای دیروز رو کرده...... دیروزی که به یک چشم به هم زدن گذشت...... دیروزی که شیرین ترین دوران زندگی هر ادمیه دوران بچگی...... دورانی که توی فصل بهار میرفتم توی چمنزار و بی دغدغه فکری میدویدم نه فکری نه خیالی هیچی....... اون زمانی که قاصدکو توی دستام میگرفتم و با هزار آرزوی دور و دراز توی هوا رهاش میکردم دلم میخواد دوباره برم توی همون چمنزار ودوباره قاصکو بگیرم ولی این بار فقط و فقط با آرزوی دوباره داشتن تو توی هوا رهاش کنم دلم میخواد دفتر مشق زمان بچگیمو باز کنم و الفبای زندگیو دوباره یاد بگیرم دلم میخواد تمام اون روزایی که دل شکستی و ودل شکوندم رو خط خطی کنم تا پاک بشه تمام اون خاطره ها.......... دلم میخواد این بار توی دفتر نقاشیم فقط و فقط پلی بکشم به سمت تو پلی کوتاه ولی استوار......به راستی که دلم بدجوری هوای دیروزو کرده راستی خدا جون میشه فردا هم بازم دلم هوای امروز رو بکنه؟؟؟؟؟؟؟ محبوبه
.: Weblog Themes By Pichak :.