سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : شنبه 91/12/12 | 12:18 عصر | نویسنده : محبوبه

کــــــاش مـخــــــابـــرات

یـــه روز صـبــــح بـهـــت اس ام اس مـیــــداد:

مشترک محترم و عزیز ما،
شما قبلا در طول روز فلان شماره رو دویست بار میگرفتی

اس ام اس که حرفش رو نزن،
اینقدر زیاد بود که ما حساب کتابش از دستمون در میرفت
حتی بعضی اوقات اس ام اس هاتون اینقدر خوشگل بود
که برا خودمون سیوش میکردیم
حتی یه شب، ( پاییز بود فکر کنم)، اینقدر حرفای خوشگل خوشگل میزدین و ما هم هی گوش میدادیم
که پای تلفن خوابمون برد،
یادمون رفت بقیه پول تلفن شما رو حساب کتاب کنیم

حالا مشترک
حالا مشترک محترم و عزیز،
چی شده که این روزا دیگه خبری ازت نیست؟
چیزی شده؟
چرا اون شمارهه رو دیگه نمیگیری؟
یه اس ام اس خالی هم حتی نمیدی

منِ مخابرات، اون دوره رو باهاتون زندگی کردم، حقمه که بدونم

تو هم اس ام اس بدی بگی:
بیخیال رفیق،
این روزا هم میگذره......



تاریخ : شنبه 91/12/12 | 12:16 عصر | نویسنده : محبوبه

پروفسور فلسفه با بسته  سنگینی وارد کلاس درس فلسفه شد و بار سنگین خود را روبروی دانشجویان   خود روی میز گذاشت.

وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ از داخل بسته برداشت   و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد.

سپس  از شاگردان خود پرسید که، آیا این ظرف پر است؟ و همه دانشجویان موافقت کردند.

سپس پروفسور ظرفی از سنگریزه برداشت و آنها رو به داخل شیشه ریخت و شیشه رو به آرامی تکان داد. سنگریزه ها در بین مناطق باز بین توپ های گلف قرار گرفتند؛   سپس دوباره از دانشجویان پرسید که آیا ظرف پر است؟ و باز همگی موافقت کردند.

بعد دوباره پروفسور ظرفی از ماسه را برداشت و داخل شیشه ریخت؛ و خوب البته، ماسه ها همه جاهای خالی رو پر کردند. او یکبار دیگرپرسید که آیا ظرف پر است و دانشجویان یکصدا گفتند: "بله".

بعد پروفسور دو فنجان پر از قهوه از زیر میز برداشت و روی همه محتویات داخل شیشه خالی کرد.
"در حقیقت دارم جاهای خالی بین ماسه ها رو پر می کنم!" همه دانشجویان خندیدند.

در حالی که صدای خنده فرو می نشست، پروفسور گفت: حالا من می خوام که متوجه این مطلب بشین که این شیشه نمایی از زندگی شماست، توپهای گلف مهمترین چیزها در زندگی شما هستند

خدایتان، خانواده تان ، فرزندانتان ،  سلامتیتان  ،  دوستانتان  و مهمترین علایقتان

چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر از بین بروند ولی اینها باقی بمانند،  باز زندگیتان پای برجا خواهد بود.

اما سنگریزه ها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل کارتان، خانه تان و ماشینتان.

ماسه ها هم سایر چیزها هستند- مسایل خیلی ساده.

پروفسور ادامه داد: "اگر اول ماسه ها رو در ظرف قرار بدید، دیگر جایی برای سنگریزه ها و توپهای گلف باقی نمی مونه، درست عین زندگیتان. اگر شما همه زمان و انرژیتان را روی چیزهای ساده و پیش پا افتاده صرف کنین، دیگر جایی و زمانی برای مسایلی که برایتان اهمیت داره باقی نمی مونه. به چیزهایی که برای شاد بودنتان اهمیت داره توجه زیادی کنین، با فرزندانتان بازی کنین، زمانی رو برای چک آپ پزشکی بذارین. با دوستان و اطرافیانتان به بیرون بروید و با اونها خوش بگذرونین.

همیشه زمان برای تمیز کردن خانه و تعمیر خرابیها هست. همیشه در دسترس باشین.

اول مواظب توپ های گلف باشین، چیزهایی که واقعاً برایتان اهمیت دارند، موارد دارای اهمیت رو مشخص کنین. بقیه چیزها همون ماسه ها هستند."

یکی از دانشجویان دستش را بلند کرد و پرسید: پس دو فنجان قهوه چه معنی داشتند؟

پروفسور لبخند زد و گفت: " خوشحالم که پرسیدی. این فقط برای این بود که به شما نشون بدم که مهم نیست که زندگیتان چقدر شلوغ و پر مشغله ست، همیشه در زندگی شلوغ هم ، جائی برای صرف دو فنجان قهوه با یک دوست هست! "

حالا با من یک قهوه میخوری؟ 




تاریخ : پنج شنبه 91/12/10 | 4:14 عصر | نویسنده : محبوبه

من عشق را از انعکاس مهتاب در حوض مادر بزرگ آموختم

من ایثار را از قلب خورشید در آسمان صحرا آموختم

من زندگی را از امواج طوفانی شب دریا آموختم

من محبت را از قطره های باران بر علفزار آموختم

من صداقت را از یک رنگی ابر های سفید آموختم

من وفا را از کبوتران بر شاخه های خشکیده آموختم

من گذشت زمان را از چشم های منتظر آموختم

من عطش را از چکاوک های خانه همسایه آموختم

من ایمان را از کودکان معصوم آموختم

و من آموختم هر چه را که می خواهم فقط از معبود یکتا بخواهم

 




تاریخ : پنج شنبه 91/12/10 | 4:11 عصر | نویسنده : محبوبه

 ای کاش می دانستی بی دلی چه دردی است ؟ می دانستی جنون چه رنجی است ؟

  و چه تلخ است اگر مجبور باشی همه قصه هایت را زمانی تعریف کنی که دیگر غصه

   شده ا ند....

یک گلدان خالی بود بی هیچ خاکی ... برایش خاکی از جنس دلم آوردم وپر کردم و امیدهایم را در

    آن کاشتم...

دانه دانه بذر امید و آرزوهایم را در لابه لای خاک دلم پنهان کردم . هر روز دعا می کردم تا از

 چشمانم اشک جاری شود تا به گلدانم آب بدهم ... دعا می کردم هر روز خورشید متولد شود تا

یک روز به روز جوانه زدن امیدهایم نزدیک تر شوم....چشمهایم  چشم به راه یک گلدان کوچک

 پر از آرزوهای به بار نشسته بود . شب تا سحر کنار گلدان دلم می نشستم و برایش لا لایی

  می خواندم تا ناگاه دلتنگ نشود،در جریان هوایی پر از عطر محبت قرارش می دادم تا از همان

   ابتدا بوی عطر عاشقی را بداند تا وقتی سبز شد از سر جنون گل دهدو یک عمر بی قرار

       باشد...

 در دل آرزو می کردم یک عید هنگام بارش نور من وگل های گلدانم پشت پنجره باشیم و

پرستوها را تماشا کنیم.................




تاریخ : پنج شنبه 91/12/10 | 4:9 عصر | نویسنده : محبوبه

سلام خدای خوبم . تو رو نمی دونم ولی من به لطف خودت خوبم . یعنی

 

سعی می کنم خوب باشم .

منو که می شناسی ؟! همونی که از بچگی فقط اسم تو رو تو گوشش خوندن .

همون دختر تنها که هیچ کسو به جز خودت نداره و همیشه فقط چشم

انتظارش به روی خودته . همون دخترکوچولویی که فکرایبچگونشو

واسه هیچ کس نمی تونه بگه .همونی که همیشه سعی می کنه تو شادی و

غصه ، تو امید و وقتایی که تو دلش دنیا به ته می رسه فقط بیاد پیش تو

که دانا و آگاه به همه این غم وغصه هایی

می دونی چرا ؟

خب وقتی از همه بنده هات خسته می شم ، وقتی دیگه هیچ فکری به ذهنم

 نمی رسه ، وقتی تو فکر محدود و کوچیکم هیچ چاره ای نمی بینم ، وقتی

 همه ی کسایی که فکرمی کردم حداقل به حرفام گوش می دن تنهام می

ذارن ، دوباره می بینم که اول و آخر همه چیز خودتی  و اگه من فکر می

 کردم که می تونم به بنده هات تکیه کنم و ازشون کمک بگیرم گم شده

بودم ...

ولی خدای مهربونم یه دلیل دیگه ام داره

اینکه تنها کسی که هیچ وقت بهم نگفت وقت ندارم ، حوصلتو ندارم ، بهم

بی توجهی نکرد وهروقت یا حتی نصفه شب که اومدم پیشش با روی باز

قبولم کرد ، تو بودی . هروقت هراشتباهی کردم ، هروقت ناراحتت کردم

، حرفاتو گوش ندادم ، بیراهه رفتم ، دوباره اومدم پیش خودت ، توهیچ

وقت منو پس نزدی ، پس کاش هیچ وقت اونقدر بد نشم که دیگه روم نشه

درپیشگاه تو التماس کنم ....

سعی می کنم به همه چی خوب نگاه کنم

سعی می کنم با اتفاقاتی که می افته کنار بیام

و تنها چیزی که همیشه بهم امید می ده و تنها پششتیبانم توی مشکلات

تویی ...

خدای مهربون ،

توی این دنیا که خودت ساختیش ، از بنده هایی که دارو ندارشون از

توست، کارهایی سر می زنه که حتی نمی شه تحملشون کرد. حق تو رو

روی زمین پایمال می کنن .حتی خود من ! ما بنده های بهظاهرمومنت

حتی شکر این همه نعمت رو هم به جا نمی آریم . خدایا گاهی وقتا اونقدر

 ازت دور می شیم که احساس می کنم دیگه لیاقت بندگیتو نداریم اما تو

همیشه کمکمون می کنی که بازم برگردیم .گاهی اوقات نمی دونم توی این

 دنیا دنبال چی می گردیم ؟ شاید یادمون می ره که اینجا

مسافریم . هممون می دونیم که اگه به خودت توکل کنیم حتما اتفاقی که به

صلاحمون می افته ولی بازم بیراهه می ریم ...!

خدای خوبم می دونی که هیچ کسو به جز خودت ندارم پس هیچ وقت تنهام

 نذار و مثل همیشه کمکم کن !




  • فال حافظ
  • قالب پرشین بلاگ
  • ضایعات