صحنه شکار شده توسط خبرنگار ما
خشم ماتریکسی مادر
“بگیر ذلیل مرده ! “
بی حیا از ناموس من عکس میگیری !؟
پنجول پنجولت کنم کبود شی الدنگ !؟
میدونین از نظر گوجه ها ما یه مشت خونخوار هستیم !؟
نامردا 3 نفری ریختن سرم
خاله یه قاشق دیگه هم بده !
و اما پیکان با ظاهری جدید وارد میشود !
اینم به جای اون روز که دنبالم کردی منو ترسوندی !
کثافت !
عکس العمل خانومها و آقایان در خواندن نامه عاشقانه !
آقا ینی دقیقا همینه ها !
چرخه پرخاشگری
ینی انگلیسی و فینگلیشی رو قاتی کرده خدایی !
فول آبشن !
به جون خودم سه روزه دارم دنبالت میگردم
پیدات نیست که نیست !
بسه دیگه هیچی نمیخوام بشنوم !!
یه بوس میدی !؟
گاز نگیرین فقط !
ابتکارو ببینید..
حالا برین برف گوله کنین بزنین همدیگرو شل و پل کنین
به نظرم ایشون برای حیوان خانگی بودن یکم خشن هستن
بدون شرح !
همه با هم جمیعا
رحم الله من یقرا فاتحة مع صلوات !!!!
شرح در عکس !
یکی از جدیدترین اپلیکیشن های آیفون !
چرا آخه !؟
خیلی هم خوب حرکتی کرد !
منبع : radsms.com
مردی با اسب و سگش در جادهای راه میرفتند.
هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقهای فرود آمد و آنها را کشت.
اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت.
گاهی مدتها طول میکشد تا مردهها به شرایط جدید خودشان پی ببرند.
پیادهروی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق میریختند و به شدت تشنه بودند.
در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی با سنگفرش طلا باز میشد و در وسط آن چشمهای بود که آب زلالی از آن جاری بود.
رهگذر رو به مرد دروازهبان کرد: «روز به خیر، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است؟»
دروازهبان: «روز به خیر، اینجا بهشت است.»
- «چه خوب که به بهشت رسیدیم، خیلی تشنهایم.»
دروازهبان به چشمه اشاره کرد و گفت: «میتوانید وارد شوید و هر چه قدر دلتان میخواهد بوشید.»
- اسب و سگم هم تشنهاند.
نگهبان: واقعأ متأسفم. ورود حیوانات به بهشت ممنوع است.
مرد خیلی ناامید شد، چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد.
از نگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد.
پس از اینکه مدت درازی از تپه بالا رفتند، به مزرعهای رسیدند.
راه ورود به این مزرعه، دروازهای قدیمی بود که به یک جاده خاکی با درختانی در دو طرفش باز میشد.
مردی در زیر سایه درختها دراز کشیده بود و صورتش را با کلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود.
مسافر گفت: روز به خیر ، مرد با سرش جواب داد.
- ما خیلی تشنهایم.، من، اسبم و سگم.
مرد به جایی اشاره کرد و گفت: میان آن سنگها چشمهای است. هرقدر که میخواهید بنوشید.
مرد، اسب و سگ، به کنار چشمه رفتند و تشنگیشان را فرو نشاندند.
مسافر از مرد تشکر کرد.
مرد گفت: هر وقت که دوست داشتید، میتوانید برگردید.
مسافر پرسید: فقط میخواهم بدانم نام اینجا چیست؟
- بهشت
- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است!
- آنجا بهشت نیست، دوزخ است.
مسافر حیران ماند: باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی میشود!
- کاملأ برعکس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما میکنند. چون تمام آنهایی که حاضرند بهترین دوستانشان را ترک کنند، همانجا میمانند
ستادى در شروع کلاس درس، لیوانى پر از آب به دست گرفت. آن را بالا نگاه داشت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند 50 گرم، 100 گرم، 150 گرم.
شاگردان گفتند: هیچ اتفاقى نمی افتد. استاد پرسید: خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقى می افتد؟ یکى از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد می گیرد. حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگرد دیگرى جسارتاً گفت: دست تان بی حس می شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار می گیرند و فلج می شوند. و مطمئناً کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند. استاد گفت: خیلى خوب است. ولى آیا در این مدت وزن لیوان تغییر کرده است؟ شاگردان جواب دادند: نه پس چه چیز باعث درد و فشار روى عضلات می شود؟ من چه باید بکنم؟
شاگردان گیج شدند: یکى از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید. استاد گفت: دقیقاً . مشکلات زندگى هم مثل همین است. اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید، اشکالى ندارد. اگر مدت طولانی ترى به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد. اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کارى نخواهید بود.
فکر کردن به مشکلات زندگى مهم است. اما مهم تر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید. به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرید، هر روز صبح سرحال و قوى بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشى که برایتان پیش می آید، برآیید!
.: Weblog Themes By Pichak :.