سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : سه شنبه 92/3/28 | 11:2 صبح | نویسنده : محبوبه

 


دیگر ضربان قلبم را حس نمیکنم، کندترازآنی می زند که برای دم و بازدم خونی در رگهایم جریان یابد... چشمانم را بزور باز میکنم، نگاهم را میچرخانم چقدر لوله و سرم و سرنگ به این جسم بی جان وصل شده!!! صدای بوق دستگاه که نشانگر ضربان ضعیف قلب بی رمقم است را میشنوم!! چرا رهایم نمیکنید؟؟؟؟ چرا برای نفس کشیدن این میت سرگردان تلاش میکنید؟؟؟.... آزادم کنید، بگذارید روحم ازاین قفس تنگ رهایی یابد، چرا مرا با درد و رنج میخواهید؟؟ بگذارید آرامش یابم، من در طلب آرامشم...

آه که چقدر تشنه ام...خیلی.... لبهایم خشکیده است ترک آنها را از فرط تشنگی حس میکنم!!!کمی آب میخواهم ،  آب ، آب،آب...اما صدای خشکیده در گلویم را کسی نمیشنود!!تنهایم تنهاتر از همیشه فقط من هستم و نفس هایی مصنوعی که آن را هم دستگاه میکشد نه جسم خودم... کاش از این تخت شکنجه نجاتم دهند، تختی که هر ثانیه جان کندنم را در آن حس میکنم...

با شما هستم سفید پوشانی که مدام گرد تختم میآیید میچرخید و به دستگاهها نگاهی می اندازید تا از زنده بودنم اطمینان یابید بگذارید بروم چرا باور نمی کنید نفس هایم با این مزخرفات بر نمیگردد.... نفسهایم را گرفته اند برای همیشه،تلاش نکنید،خودتان را بیهوده خسته نکنید...

بازهم امدند،رفتند و نگاه ملتمسانه ام را ندیدند.... این بار چشم هایم را به دستگاه میدوزم،عاجزانه و ملتمسانه نگاهش میکنم، خواهش میکنم مرا از این وضعیت نجات بده.... با دستگاه بی جان دردو دل میکردم، چه احساس سبکی خوبی!!! دیگر صدای دستگاه قطع و وصل نمیشد ... فقط یک صدا بود: بووووووووق....

 




تاریخ : چهارشنبه 92/3/22 | 2:4 عصر | نویسنده : محبوبه

هی فلانی! 
هر جا که دلت میخواهد برو
فقط آرزو میکنم وقتی دوباره هوای من به سرت زد 
آنقدر آسمان دلت بگیرد که با هزار شب گریه چشمانت باز هم آرام نگیرد........
و اما من........
برنمیگردم که هیچ!
عطر تنم را هم از کوچه های پشت سرم جمع میکنم

دیگر هوای برگرداندنت را ندارم....

که نتوانی روی مبل های راحتی لم دهی و با خاطراتم قدم بزنی




تاریخ : چهارشنبه 92/3/22 | 1:40 عصر | نویسنده : محبوبه

هوای الان هوای دل منه..... ولی عاشقشم..... هوای بارانی از ادم ها دلگیر نباش. تهمت  زدن طبیعت آدمهاست ..... وقتی به هوای بارانی میگویند خراب......




تاریخ : چهارشنبه 92/3/22 | 1:20 عصر | نویسنده : محبوبه

مرد ایده آل.....

پسر باید ته ریش داشته باشه

قدش بلند باشه

موهاشم کوتاه باشه

قدشم بلند باشه

پیرهن مردونه بپوشه

قدش بلند باشه

عضله های بازوش آدمو بکشه

قدشم بلند باشه......

بوی ادکلنش همه جا رو برداره

قدش بلند باشه

آستینشو تا آرنج بزنه بالا

قدش بلند باشه

ابروهاشو برنداره

بازم تاکید میکنم قدش بلند باشه

و حتما باید برنزه باشه

واز همه مهم تر اینکه قدش بلند باشه




تاریخ : سه شنبه 92/3/14 | 6:5 عصر | نویسنده : محبوبه

گاهی اوقات از خودمان می پرسیم:
انجام چه اشتباهی باعث شده که مستحق چنین شرایطی شوم؟

چرا خدا اجازه می دهد این طور چیزها برای من اتفاق بیافتد؟
در این مورد تعبیری را بخوانید:

دختری به مادرش می گوید چطور همه چیز برای او اشتباه پیش می رود؟
شاید او در امتحان ریاضی رد شده!
در همین احوال نامزدش هم او را رها کرده...

در اوقاتی چنین غمناک یک مادر خوب دقیقا می داند چه چیز دخترش را دلخوش می کند...

”من یه کیک خوشمزه درست می کنم“

مادر دخترش را در آغوش می کشد و او را به آشپزخانه می برد در حالی که دختر تلاش می کند لبخند بزند.

در حالی که مادر وسایل و مواد لازم را آماده می کند، و دخترش مقابل او نشسته، مادر می پرسد:

- عزیزم یه تکه کیک می خوای؟
- آره مامان! تو که حتما می دونی من چقدر کیک دوست دارم!

- بسیار خوب، مقداری از روغن کیک بخور.
دختر با تعجب جواب می ده: چی؟ نه ابدا!

- نظرت در مورد خوردن دو تا تخم مرغ خام چیه؟
در مقابل این حرف مادر، دختر جواب می ده: شوخی می کنین؟

- یه کم آرد؟
- نه مامان مریض می شم!

مادر جواب داد:
همه اینا نپخته هستن و طعم بدی دارن اما اگه اونا رو با هم استفاده کنی، اونوقت یه کیک خوشمزه رو درست می کنن.


خدا هم همین طور عمل می کند!

هنگامی که ما از خودمان می پرسیم:

چرا او ما را در چنین شرایط سختی قرار داده، در حقیقت ما نمی فهمیم تمام این وقایع کی، کجا و چه چیزی را به ما می بخشد.

فقط او می داند و او هم نخواهد گذاشت که ما شکست بخوریم.

نیازی نیست ما در عوامل و موقعیتهایی که هنوز خامند فرو برویم.

به خدا اعتماد کنیم و چیزهای فوق العاده ای را که به سوی ما می آیند، ببینیم.




  • فال حافظ
  • قالب پرشین بلاگ
  • ضایعات