تاریخ : دوشنبه 92/1/26 | 11:45 صبح | نویسنده : محبوبه
یکی را دوست می دارم …
یکی را دوست می دارم ولی افسوس
او هرگز نمی داند
نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من
که او را دوست می دارم
ولی افسوس
او هرگزنگاهم را نمی خواند
به برگ گل نوشتم من
که او را دوست می دارم
ولی افسوس
او برگ گل را به زلف کودکی آویخت تا اورا بخنداند
به مهتاب گفتم: ای مهتاب سر راهت به کوی او
سلام من رسان
بگو که او را دوست می دارم
ولی افسوس
یکی ابر سیه آمد زود روی ماه تابان را بپوشانید
صبا را دیدم و گفتم:صبا دستم به دامانت
بگو به دلدارم که او را دوست می دارم
ولی افسوس
ز ابر تیره برقی جست وقاصدک را میان راه بسوزانید
اکنون وامانده از هر جا باخود کنم نجوا
"یکی را دوست میدارم ولی افسوس او هرگز نمی "
.: Weblog Themes By Pichak :.