تاریخ : پنج شنبه 92/2/12 | 12:44 عصر | نویسنده : محبوبه
من سرم توی کار خودم بود
.
.
.
بعد یه روز یه نفرو دیدم
.
.
. اون این شکلی بود
.
.
. ما اوقات خوبی با هم داشتیم
.
.
. من یه کادو مثل این بهش دادم
.

وقتی اون کادومو قبول کرد من اینجوری شدم
.

. ما تقریبا همه شبها با هم گفت و گو میکردیم
.

. وقتی همکارام من و اونو توی اداره دیدن
اینجوری نگاه میکردن
. .
. و منم اینجوری بهشون جواب میدادم
.

. اما روز ولنتاین
اون یه گل رز مثل این داد به یه نفر دیگه
.
.
. و من اینجوری بودم
.

. بعدش اینجوری شدم
.


.
.
احساس من اینجوری بود
.

.
.
بعد اینجوری شدم
.

.
.
بله….آخرش به این حال و روز افتادم
.

.
.
پدر عاشقی بسوزه
. .
.: Weblog Themes By Pichak :.