تاریخ : پنج شنبه 92/2/26 | 12:1 عصر | نویسنده : محبوبه
چهارکودک من
چهاررشتة زنجیرِدست و پای پدر
چهار قفل به لبها
چهار میخِ صلیب
به جُل جتایِ معاش
چهارکودکِ من
چهار جوجه که در آستانِ در، هر شب
به جیک جیک ز من آب و دانه می خواهند.
چهارکودک من
چهارتن که شهیدِ کتاب و شاعری اند
زنم، شهیدِ ششم
که سود نابرده،
ازین شراکتِ خود سال ها زیان برده ست
چهارکودکِ من
چهارسدّ بلند
به راهِ چشمة بی انتهای احساسم
چهارکودکِ من
چهاردزدِ مسلّح به مهربانی و عشق
که می برند ز من سکّه های احساسم. رضا افضلی
.: Weblog Themes By Pichak :.