تاریخ : سه شنبه 91/12/15 | 5:51 عصر | نویسنده : محبوبه
کودکی با پاهای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد زنی در حال عبور او را دید . او را به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و گفت: مواظب خودت باش کودک پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید؟ زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم کودک گفت:می دانستم با او نسبت دارید
منتظر باش اما معطل نشو.تحمل کن اما توقف نکن.قاطع باش اما لجباز نباش.صریح باش اما گستاخ نباش.بگو آره اما نگو حتما.بگو نه اما نگو ابدا
در طوفان زندگی باخدا بودن بهتر از ناخدا بودن است
روزی روزگاری، اهالی یک دهکده تصمیم گرفتند تا برای نزول باران دعا کنند. در روز موعود، همهء مردم برای مراسم دعا در محلی جمع شدند و تنها یک پسر بچه با خودش چتر آورده بود و این یعنی ایمان
پدری برای سرگرم کردن فرزندش نقشه جهان را چند قسمت کرد و به او داد تا مانند پازل درستش کند. پسر خیلی زود این کار را تمام کرد. پدر که میدانست فرزند با نقشه دنیا آشنایی نداشته تعجب کرد و پرسید: ...چه طور به این سرعت توانستی تکمیلش کنی ؟؟؟ پسر جواب داد: پشت نقشه عکس یه آدم بود ، آدم را ساختم جهان خود به خود درست شد
.: Weblog Themes By Pichak :.