سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 92/1/29 | 11:41 صبح | نویسنده : محبوبه

گفت دانایی که: گرگی خیره سر،

هست پنهان در نهاد هر بشر!
لاجرم جاری است پیکاری سترگ

روز و شب، مابین این انسان و گرگ
زور بازو چاره ی این گرگ نیست

صاحب اندیشه داند چاره چیست
ای بسا انسان رنجور پریش

سخت پیچیده گلوی گرگ خویش
وی بسا زور آفرین مرد دلیر

هست در چنگال گرگ خود اسیر

هر که گرگش را در اندازد به خاک

رفته رفته می شود انسان پاک

 وآن که با گرگش مدارا می کند

خلق و خوی گرگ پیدا می کند

  در جوانی جان گرگت را بگیر!

وای اگر این گرگ گردد با تو پیر

 روز پیری، گر که باشی هم چو شیر

ناتوانی در مصاف گرگ پیر

 مردمان گر یکدگر را می درند

گرگ هاشان رهنما و رهبرند

  اینکه انسان هست این سان دردمند

گرگ ها فرمانروایی می کنند

  وآن ستمکاران که با هم محرم اند

گرگ هاشان آشنایان هم اند

گرگ ها همراه و انسان ها غریب

با که باید گفت این حال عجیب؟...

 

گرگ - فریدون مشیری//




تاریخ : چهارشنبه 92/1/28 | 2:4 عصر | نویسنده : محبوبه

عاشق شدن

آنقدر بخندی که دلت درد بگیره

بعد از اینکه از مسافرت برگشتی ببینی هزار تا نامه داری

برای مسافرت به یک جای خوشگل بری

به آهنگ مورد علاقت از رادیو گوش بدی

به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی

از حموم که اومدی بیرون ببینی حو له ات گرمه !

آخرین امتحانت رو پاس کنی

کسی که معمولا زیاد نمی بینیش ولی دلت می خواد ببینیش بهت تلفن کنه

توی شلواری که تو سال گذشته ازش استفاده نمی کردی پول پیدا کنی

برای خودت تو آینه شکلک در بیاری و بهش بخندی !!!

تلفن نیمه شب داشته باشی که ساعتها هم طول بکشه

بدون دلیل بخندی

بطور تصادفی بشنوی که یک نفر داره از شما تعریف می کنه

از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه هم می تونی بخوابی !

آهنگی رو گوش کنی که شخص خاصی رو به یاد شما می یاره

عضو یک تیم باشی

از بالای تپه به غروب خورشید نگاه کنی

دوستای جدید پیدا کنی

وقتی "اونو" میبینی دلت هری بریزه پایین !

لحظات خوبی رو با دوستانت سپری کنی

.کسانی رو که دوستشون داری رو خوشحال ببینی

یه دوست قدیمی رو دوباره ببینید و ببینید که فرقی نکرده

عصر که شد کنار ساحل قدم بزنی

یکی رو داشته باشی که بدونی دوستت داره

یادت بیاد که دوستای احمقت چه کارهای احمقانه ای کردند و بخندی

و بخندی و ....... باز هم بخندی

اینها بهترین لحظه‌های زندگی هستند

 

قدرشون روبدونیم

 

زندگی یک مشکل نیست که باید حلش کرد بلکه یک هدیه است

که باید ازش لذت برد




تاریخ : چهارشنبه 92/1/28 | 2:2 عصر | نویسنده : محبوبه

(ایمان ، عشق ، محبت ، صداقت ، ایثار ، وفاداری ، عدل)

 ... بــــــــــــــــــــوق ...

 شماره مورد نظر در شبکه زندگی انسانها موجود نمی باشد،

لطفا" مجددا" شماره گیری نفرمایید !

 .

.

.

.

 هفت شماره دیگر

 (دوست ، یار ، همراه ، همراز ، همدل ، غمخوار ، راهنما )

 ... بــــــــــــــــــــوق ...

 مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد !

 .

.

.

.

باز هم هفت شماره دیگر

(خدا ، پروردگار ، حق ، رب ، خالق ، معبود ، یکتا)

 ... بــــــــــــــــــــوق ... بــــــــــــــــــــوق ...

 ... لطفا" پس از شنیدن صدای بوق پیغام خود را بگذارید

 ... بــــــــــــــــــــوق ...

 سلام ... خدای من !

 اگر پیغاممو دریافت کردین، لطفا" تماس بگیرید، فقط یکبار !

من خسته شدم از بس شماره گرفتم و هیچکس، هیچ جوابی نداد !

شماره تماس من :

 

(غرور ، نفرت ، حسادت ، حقارت ، حماقت ، حرص ، طمع)

 منتظر تماس شما هستم . انسان !

 .

.

.

.

خداوندا ...

خداوندا تو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم

مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را

مبادا گم کنم اهداف زیبا را

مبادا جا بمانم از قطار موهبتهایت

مرا تنها تو نگذاری

که من تنهاترین تنهام؛ انسانم

 

خدا گوید :

تو ای زیباتر از خورشید زیبایم

تو ای والاترین مهمان دنیایم

تو ای انســــان !

بدان همواره آغوش من باز است

شروع کن ...

یک قدم با تو

تمام گامهای مانده اش با من ...




تاریخ : چهارشنبه 92/1/28 | 1:59 عصر | نویسنده : محبوبه

از همان روزی که دست حضرت
«قابیل»
گشت آلوده به خون حضرت
«هابیل»
از همان روزی که فرزندان 
«آدم»
- صدر پیغام آوران حضرت باری تعالی -
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید
 
آدمیت مُرد
گرچه آدم زنده بود

از همان روزی که
«یوسف»
را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود
بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرن‌ها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ، آدمیت بر نگشت

قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است
سینه‌ی دنیا ز خوبی‌ها تهی است
صحبت از آزادگی، پاکی، مروت ابلهی است
صحبت از موسا و عیسا و محمد نابجاست
قرن موسی چمبه‌ها است

من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد، در زنجیر 
حتی قاتلی بر دار!
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام، زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست ...!
 
مرگ او را از کجا باور کنم؟
صحبت از پژمردن یک برگ نیست

وای! جنگل را بیابان می کنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی‌دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند
 
 
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت‌ها صبور
 
 
صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است 




تاریخ : چهارشنبه 92/1/28 | 1:58 عصر | نویسنده : محبوبه

خواب دیده بود ، در ساحل دریا و در حال قدم زدن با خدا. روبه رو در پهنه آسمان صحنه هایی از زندگی اش به نمایش در می آمد. متوجه شد که در هر صحنه دو جای پا در ماسه فرورفته است . یکی جای پای او و دیگری جای پای خدا.
وقتی آخرین صحنه از زندگی اش به نمایش در آمد، متوجه شد که خیلی اوقات در مسیر زندگی او فقط یک جای پا بود. همچنین متوجه شد که آن اوقات سخت ترین وناراحت کننده ترین لحظات زندگی اوبوده است.
این واقعاً او را رنجاند و از خدا درباره آن سوال کرد : خدایا تو گفته بودی چنانچه تصمیم بگیرم که با تو باشم ، همیشه همراه من خواهی بود . ولی من متوجه شدم که در بدترین شرایط زندگیم فقط یک جای پاست ، نمی فهمم چرا در موقعی که بیشترین احتیاج را به تو داشته ام مرا تنها گذاشته ای ؟!!!
خدا پاسخ داد :فرزند عزیز و گرانقدر من ، تو رادوست دارم و هیچ وقت تنهایت نمی گذارم . زمانهایی که تودر آزمایش و رنج بودی ، وقتی تو فقط یک جای پا می بینی ، من تو را به دوش گرفته بودم.




  • فال حافظ
  • قالب پرشین بلاگ
  • ضایعات