شبی که یارم آمد دلم به آسمان پرواز کرد
راز این شب ها را مهتاب برایم روشن کرد
قلب عاشقش سفره ای از نور بود
سوار بر نگاه دور یک دوست بود
هر لحظه در نگاه او آهی تازه می کشید
هر لحظه در دوری او قلبش دوچندان می تپید
تا به حالا خود را اسیر عشق ندیده بود
گویی که شیرین او در نگاهش یک پدیده بود
اینجا در دنیایی دیگر مرام نامه ای در دل داشت!
حکایت از دردی که همیشه بر سرش می پنداشت
دلش آرام می گرفت وقتی در خانه اش قدم می زد
در هر گزاره شاد می شد وقتی در کویش پرسه می زد
وقتی به گذشته و کودکیم فکر میکنم چرا گریم میگیره؟
چرا آدم ها بی احساس شدن؟
چرا اعتقادات مردم ضعیف شده؟ چرا دیگه خدا رو کم تر میبینم و به یادشم؟
یاد معلم کلاس اولم و اون دوران بخیر
یاد برنامه کودکای زمان بچه گیم بخیر
یاد بازی های اون زمان بخیر
حاظرم داشته هام و بدم و برگردم اون زمان
بچه بودیم اما انسان بودیم و خوش و خوشبخت بودیم
هروقت فکرش و میکنم گریم میگیره
ای خداااااااااااااااااااااااا چرا همه چیز تغییر کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گذشت لحظه های با تو بودن
و در پاییز عشقمان
نامی از دوست داشتن باقی نماند
چقدر زود گذر بود قصه ی من و تو
و در ان روز که دست بی رحم تقدیر
درو کرد گندمزار دلهایمان را
و تهی شد همه جا از عطرگل عشق
و در کوچ پرنده های غمگین
و در آن کویر آرزو
شاعری دل شکسته و تنها
می نوشت شعری به یاد با هم بودن ها
شعری برای خشکیدن گلهای عشق در مزرعه ی دوست داشتن ها
قطره اشکی به یاد همه ی خاطره هایمان
که دلتنگم....مثال مرده بی رنگم
ببار باران
کمی آرام....که پاییز هم صدایم شد
که دلتنگی و تنهایی رفیق با وفایم شد
ببار باران
بزن بر شیشه قلبم....بکوب این شیشه را بشکن
که درد کمتری دارد اگر با دست تو باشد
ببار باران
که تا اوج نخفتن ها مدام باریدم از یادش
ببار باران
درخت و برگ خوابیدن
اقاقی....یاس وحشی....کوچه ها روزهاست خشکیدن
ببار باران
جماعت عشق را کشتن
کلاغا بوته ی سبز وفا را بی صدا خوردن
ولی باران ، تو با من بی وفایی
توهم تا خانه ی همسایه می باری
و تا من
میشوی یک ابر تو خالی
یک طرف خاطره ها ، یک طرف فاصله ها ،
درهمه حرفها ، حرف اخر زیباست ، آخرین حرف
تو چیست ، تا به ان تکیه کنم ، حرف من
دیدن پرواز تو در فرداهاست
.: Weblog Themes By Pichak :.